راستش مدتی است حال و حوصله نوشتن ندارم. فکر میکردم درسم تموم بشه و برم سر کار وقت بیشتری برای نوشتن پیدا خواهم کرد. ولی تا تمام وقت رفتم سر کار ( در بانک معروفی که باعث و بانی مشکلات اقتصادی شده) این بحران اقتصادی شروع شد. از یک طرف جالب بود که توی ستاد بانکی هستی که گرفتاری اقتصادی از اونجا شروع شده و از طرف دیگر با نا امنی شغلی حاصل از آن باید سر و کار داشته باشی. در مورد این بحران اقتصادی ۳ تا پست نوشتم. درسهای جالبی داره این بحران. پدیده بی نظیری اتفاق افتاده به نام خشک شدن بازار اعتبارات.
خلاصه داستان اینه که ملت (اینجا منظور از ملت بانکها و نهادهای مالی است!) به اعتبار همدیگر شک دارند یا به عبارت دیگر اطلاع کافی از اینکه اعتبار دیگران چقدر است ندارند و برای همین بهم راحت وام نمیدن و خلاصه اینجوری چرخهای اقتصاد تو گل گیر کرده تا جایی که امروز بانک مرکزی امریکا اعلام کرد که رشد اقتصادی در شش ماه آینده کاهش پیدا خواهد کرد. برای توضیح این بحران و برون رفت از آن کلی نظریات اقتصادی نیوکلاسیک (همونایی که امثال فرشاد مومنی بهش اعتقاد ندارند!!) بکار میان. .(اگر برو بچه های روزنامه های اقتصادی خواستن میشه چیزهای خوبی نوشت)
حالا ممکنه بگین که این اقتصاد آمریکا به ما چه؟ اولندش که کلی چیز میشه یاد گرفت از این بحران ( ما اقتصادی ها که آزمایشگاه نداریم برای همین این بحرانها کلی درس توشه) دوما این اقتصاد به این بزرگی که با یک مشکل در بازار اعتبارات میره پایین وای به حال اقتصادی که اصلا بازار اعتبارات نداره. خوب اقتصاد ایران رو میگم که بخاطر نبود بازار رقابتی پول بازار اعتباراتش شکل نگرفته. تا این بازار نباشه از رشد اقتصادی درونزا و کم شدن فقر خبری نیست حتی اگر رییس جمهورش با نیت ایشالا خیر برای بچه های فقیرش دوچرخه و واکمن بخره.